آیا هنوز وقت آن نرسیده که با خدا آشتی کنیم ؟

ن : ف م

من توام تو من


گفتم : خدایا از همـــــــه دلگیـــــــرم . گفت : حتــــــی از مــــن
 ؟

گفتم : خدایا دلم را ربــــــودند . گفت : پیـــش از مــن ؟

گفتم : خدایا چقـــــدر دوری ؟ گفت : تــو یا مـن ؟

گفتم : خدایا تنهاترینم . گفت : پس من ؟

گفتم : خدایا کمک خواستم . گفت : از غیر من .

گفتم : خدایا دوســـتت دارم . گفت : بیــــــش از مـن .

گفتم : خدایا اینــقدر نگــــــو مـــن . گفت : مـــن تـوام تو مــن .
 
 



:: موضوعات مرتبط: یاد خــدا،آرامش بخش دلهــا، گفتگوی خالق و مخلوق، ،
:: برچسب‌ها: جملات زیبا درباره خدا, خدا, گفتگوی خدا با بنده, بنده, درباره خدا,


ن : ف م

دوستی از من به من نزدیکتر


پيش از اينها فکر مي‌کردم خدا ، خانه‌اي دارد کنار ابرها

هيچکس از جاي او آگاه نيست ، هيچکس را در حضورش راه نيست

پيش از اينها خاطرم دلگير بود ، از خدا در ذهنم اين تصوير بود

آن خدا بي‌رحم بود و خشمگين ، خانه‌اش در آسمان، دور از زمين

بود، اما در ميان ما نبود ، مهربان و ساده و زيبا نبود

هرچه مي پرسيدم، از خود، از خدا ، از زمين، از آسمان، از ابرها

زود مي‌گفتند: اين کار خداست ، پرس و جو از کار او کاري خطاست

کج گشودي دست، سنگت مي‌کند ، کج نهادي پاي، لنگت مي‌کند

تا خطا کردي، عذابت مي‌کند ، در ميان آتش، آبت مي‌کند

باهمين قصه، دلم مشغول بود ، خوابهايم خواب ديو و غول بود

تا که يک شب دست در دست پدر  ، راه افتادم به قصد يک سفر

درميان راه، در يک روستا ، خانه‌اي ديديم‌، خوب و آشنا

زودپرسيدم:پدر،اينجاکجاست؟ گفت:اينجاخانه‌ ی خوب خداست

گفت:اينجامي‌شود يک لحظه ماند،گوشه‌اي خلوت،نمازي ساده خواند

با وضويي دست و رويي تازه کرد ، با دل خود، گفت و گويي تازه کرد

گفتمش،پس آن خداي خشمگين، خانه‌اش اينجاست؟اينجا،درزمين؟

گفت: آري، خانه‌ي او بي‌رياست ، فرش‌هايش از گليم و بورياست

مهربان و ساده و بي‌کينه است  ، مثل نوري در دل آيينه است

تازه فهميدم خدايم، اين خداست ، اين خداي مهربان و آشناست

دوستي، ازمن به من نزديک‌تر ، از رگ گردن به من نزديک‌تر

مي‌توانم بعد از اين‌، با اين خدا ، دوست باشم، دوست، پاک و بي‌ريا

مي‌توان با اين خدا پرواز کرد ، سفره‌ي دل را برايش باز کرد

مي‌توان با او صميمي حرف زد ، مثل ياران قديمي حرف زد

مي‌توان درباره هر چيز گفت ، مي‌توان شعري خيال انگيز گفت


دوستان گرامی اگر از این شعر زیبا خوشتون اومده حتما برای شادی
روح زنده‌ياد "قيصر امين‌پور" صلواتی عنایت فرمایید

 



:: موضوعات مرتبط: یاد خــدا،آرامش بخش دلهــا، شعر،جمله زیبا ، ،
:: برچسب‌ها: شعر زیبا, خدا, شعر زیبا درباره خدا, شعر قیصر امین پور, خدا, شعر,


ن : ف م

گفتگوي خالق مهريان با بنده غافل

 

خدا : بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعته .

بنده : خدایا ! برام مشکله نیمه شب بیدار شم .

خدا : بنده ی من پس فقط  دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر بخوان .

بنده : خدایا سه رکعتم زیاده .

خدا : بنده ی من فقط یک رکعت نماز وتر بخوان .

بنده : خدایا ! خیلی خستم ! حوصله ندارم .

خدا : بنده ی من قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله .

بنده : خدایا ! من در رختخوابم اگه بلند شم خواب از سرم می پره !

خدا : بنده ی من همونجا که دراز کشیدی تیمم کن و بگو یا الله .

بنده : خدایا هوا سرد است ! نمی تونم دستامو از زیر پتو در بیارم .

خدا : بنده ی من در دلت بگو یا الله ما نماز شب برات حساب می کنیم .

بنده اعتنایی نمی کنه و می خوابه.

خدا : ملائکه ی من ! ببینید من با اینکه اینقدر ساده گرفتم اما او خوابید ...

چیزی به اذان صبح نمانده ، او رو بیدار کنین

دلم براش تنگ شده ، خیلی وقته با من حرف نزده .

ملائکه : پروردگارا ! بیدار نمی شه !

خدا : در گوشش بگویید پروردگارت منتظر توست .

ملائکه : خداوندا ! دوباره او را صدا زدیم ، اما بیدار نمی شه .

خدا : الان آفتاب طلوع میکنه ، بنده ی من بیدار شو نماز صبحت قضا میشه .

ملائکه : خداوندا نمی خوای با او قهر کنی؟

خدا : نه ، هرگز ، من هیچوقت با بنده ام  قهر نمی کنم ،

آخه اون جز من کسی رو نداره ... شاید توبه کنه ...

من منتظرش می مونم ... اون بالاخره برمی گرده ...

بنده ی من تو به هنگامی که با من سخن می گویی من آنچنان گوش فرا میدهم

که انگار فقط تو را دارم اما

تو چنان از من غافلی که گویا صدها خدا داری .

 



:: موضوعات مرتبط: یاد خــدا،آرامش بخش دلهــا، گفتگوی خالق و مخلوق، ،
:: برچسب‌ها: گفتگوی خالق و مخلوق, خدا, بنده, نماز, خدای مهربان, بنده غافل,


ن : ف م

راه و رسم بندگی



در زمانهای قديم شخص ثروتمندی غلامی خريد و به منزل آورد و در منزل از او پرسيد :

نام تو چيست ؟
غلام گفت : هرچه صدايم كني !

پرسيد : چه كار بلدي ؟
غلام گفت : هر كاري بگوئي انجام ميدهم !

پرسيد : چه غذائي ميخوري ؟
غلام گفت : هر چه بدهي ميخورم !

پرسيد : كجا مي خوابي ؟
غلام گفت : هر كجا  بگویي مي خوابم !

آن مرد با ناراحتي گفت : تو مرا مسخره كرده اي ؟ اين چه جوابهایي است كه مي دهي ؟
غلام گفت : مگر نه اين است كه من بنده شما هستم ؟

آن مرد گفت : بله !
غلام گفت : كدام بنده اي به صاحب خود ميگويد : به من فلان غذا را بده و مرا فلان اسم صدا كن و فلان كار را به من بده و فلان محل را براي خواب من آماده كن و ...
صاحب من شما هستي و هر کاری بگویی اطاعت می کنم چون کار من فقط اطاعت است.

آن مرد باخود فكر كرد و پيش خود گفت : اگر راه و رسم بندگي اين است كه غلام مي گويد ، پس چطور من بندگي خدا را ميكنم ، كه هي ميگويم چرا اين را به من ندادي و فلان چيز را به من بده و من را اينکاره کن .... هي دستور مي دهم .....و چرا و چرا ؟....
 



:: موضوعات مرتبط: تـوکـل،تسـليم،امـيد،حکمت، داستــان،حـدیث،آیـــه، ،
:: برچسب‌ها: داستان درباره خدا, بندگی خدا, راه و رسم بندگی, خدا, داستان زیبا,


ن : ف م

خدایا من فقط تو رو دارم



من خدایی دارم،
که در این نزدیکیست

نه در آن بالاها

مهربان،خوب،قشنگ
چهره اش نورانیست

گاه گاهی سخنی می گوید،

با دل کوچک من،
ساده تر از سخن ساده من

او مـرا می فهمـــــــد،
او مــرا می خــواند
او مـــرا می خواهـــد،
او همه درد مرا می داند ...

یاد او ذکر من است،
در غم و در شادی

چون به غم می نگرم،
آن زمان رقص کنان می خندم ...

که خدا یار من است،
که خدا در همه جا یاد من است


او خـدایــست کـــه
همواره مرا می خواهد
او مرا مـی خــوانــد
او همه درد مرا می داند ...




:: موضوعات مرتبط: یاد خــدا،آرامش بخش دلهــا، شعر،جمله زیبا ، ،
:: برچسب‌ها: شعر زیبا درباره خدا, شعر زیبا, خدا یار منست, خدا, خدای مهربان,


ن : ف م

توکل و روزی از طرف خدا

 

"مَنْ تَوَكَّلَ عَلَى اللّه كَفاهُ مَؤنَتَهُ وَرِزْقَهُ مِنْ حَيْثُ لايَحْتَسِبُ"

هر كس به خدا توكل كند،

خـــداوند هزينه او را كــــفايت مى كند

و از جــايى كه گمان نمى برد به او روزى مى دهـد.

«حضرت محمد صلی الله علیه و آله»

 



:: موضوعات مرتبط: تـوکـل،تسـليم،امـيد،حکمت، داستــان،حـدیث،آیـــه، ،
:: برچسب‌ها: حدیث, حدیث توکل, خدا, روزی, توکل به خدا, حضرت محمد(ص),