آیا هنوز وقت آن نرسیده که با خدا آشتی کنیم ؟

ن : ف م

بیا حاجتت را روا می کنم


 
اگر درد داری دوا می کنم
بیا حاجتت را روا می کنم

تو از من گریزانی و باز من
تو را بنده ی خود صدا می کنم

اگر چه ز کار تو ناراضی ام
تو را باز از خود رضا می کنم

تو با من قهر و من آشتی
تو کردی خطا من عطا می کنم

تو را خواندم اکنون که باز آمدی
کجا دست خالی رها می کنم

به کارت زدی بس گره های کور
مخور غم من از لطف وا می کنم

تو از من جدا گشته ای ورنه من
کجا از تو خود را جدا می کنم

تو مستوجب آتش دوزخی
من از اشک چشم ات حیا می کنم

ز آلودگی تا که پاکت کنم
تو را عاشق کربلا می کنم

به یک یا حسین و به یک قطره اشک
تو را پاک از هر خطا می کنم

جواب تو را گر نگویم جفاست
کجا من به عبدم جفا می کنم
 



:: موضوعات مرتبط: یاد خــدا،آرامش بخش دلهــا، گفتگوی خالق و مخلوق، ،
:: برچسب‌ها: شعر زیبا, خدا, شعر, بیا حاجتت را روا می کنم, شعر زیبا درباره خدا,


ن : ف م

خدا و گنجشگ


روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت : می آید ، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد .

و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست . فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود: با من بگو از انچه سنگینی سینه توست .

گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام . تو همان را هم از من گرفتی . این توفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم ؟ کجای دنیا را گرفته بود ؟

و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست . سکوتی در عرش طنین انداز شد . فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند . آنگاه تو از کمین مار پر گشودی .

گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود .

خدا گفت: چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی .

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود . ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت . های های گریه اش ملکوت خدا را پر کرده بود.

 



:: موضوعات مرتبط: تـوکـل،تسـليم،امـيد،حکمت، داستــان،حـدیث،آیـــه، ،
:: برچسب‌ها: داستان زیبا, داستان خدا و گنجشگ, داستان حکمت, داستان, خدا,


ن : ف م

تقسیم جهان


  بخدا گفتم: بیا جهان رو قسمت کنیم ،

 آسمون واسه من ، ابراش مال تو ،

 دریا مال من ، موجش مال تو ،

ماه مال من ، خورشید مال تو ...

خدا خندید و گفت : بندگی کن ،

همه دنیا مال تو ... من هم مال تو ... 
 



:: موضوعات مرتبط: یاد خــدا،آرامش بخش دلهــا، گفتگوی خالق و مخلوق، ،
:: برچسب‌ها: جملات زیبا درباره خدا, خدا, مهربانی خدا, مطالب زیبا درباره خدا,


ن : ف م

کلبه ای در حال سوختن


تنها نجات يافته کشتي ، اکنون به ساحل اين جزيره دور افتاده ، افتاده بود . او هر روز را به اميد کشتي نجات ، ساحل  و افق را به تماشا مي نشست . سرانجام خسته و نا اميد ، از تخته پاره ها کلبه اي ساخت تا خود را از خطرات مصون بدارد و در آن لختي بياسايد . اما هنگامي که در اولين شب آرامش در جستجوي غذا بود ، از دور ديد که کلبه اش در حال سوختن است و دودي از آن به آسمان مي رود .

بدترين اتفاق ممکن افتاده و همه چيز از دست رفته بود . از شدت خشم و اندوه در جا خشک اش زد . فرياد زد : « خدايــــــــــــا ! چطور راضي شدي با من چنين کاري بکني ؟ »
صبح روز بعد با صداي بوق کشتي اي که به ساحل نزديک مي شد از خواب پريد . کشتي اي آمده بود تا نجاتش دهد .

مرد خسته ، و حيران  از نجات دهندگان پرسید : چگونه مرا یافتید؟ آنها گفتند : با آتشی که روشن کردی و علامت دادی .

 

 "عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون‏"

 

چه بسیار شود که چیزی را شما ناگوار شمارید

ولی به حقیقت خیر و صلاح در آن بوده

و چه بسیار چیزی را که دوست دارید

و در واقع شر و فساد شما در آن است

و خدا به مصالح امور داناست

و شما نادانید

( سوره بقره آیه 216)
 



:: موضوعات مرتبط: تـوکـل،تسـليم،امـيد،حکمت، داستــان،حـدیث،آیـــه، ،
:: برچسب‌ها: داستان درباره حکمت خدا, داستان زیبا, کلبه ای در حال سوختن,


ن : ف م

مخور غصه خدا هم هست

 

 در این دنیا اگر غم هست
صبوری کن خدا هم هست


اگر دشمن کنارت هست
مخور غصه خدا هم هست

اگر فقر و فقیری هست
منال هرگز خدا هم هست

اگر در عشق فریبی هست
چه غم لیکن خدا هم هست

 



:: موضوعات مرتبط: تـوکـل،تسـليم،امـيد،حکمت، شعر،جمله زیبا ، ،